۳۶۵. شعر
باز هم زود بیدار شدم حتی زودتر از زود و این زودتر از زود بیدار شدن پیام واضحی داشت و آن این بود که پادشاه باید تمام عصر را با لشکریان خواب مبارزه کند و اگر تسلیم شود شب خوابش نمیبرد و اگر خوابش نبرد صبح بیدار نمیشود و اگر بیدار نشود باز شب خواب ندارد و خلاصه دوباره همه چیز گم و گور میشود. هنوز ساعت حتی به پنج صبح نرسیده بود. تلوزیون را روی حالت بیصدا روشن کردم و شبکهی ورزش را گرفتم. این روزها جام جهانیِ باشگاهها برقرار است و گاهی ساعت چهار و نیم صبح فوتبال نشان میدهد. فوتبال الهلال و منچسترسیتی بود و اتفاقا بسیار هم بازی جذابی از آب درآمد. چایم را دم کردم و از همان ابتدای روز خوشحال بودم که سه شنبه است و شاید بتوانم عصر بروم به جلسه داستان کوتاه. زن که بیدار شد کولر را روشن کرد اما اصلا انگار هوا خنک نمیشد. دما را از توی تلفن همراه نگاه کردم ۴۲ درجه بود. طوری که نوشته بود تا آخر هفته هر روز دما به بالای ۴۰ درجه میرسد و به خاطر همین کولر جواب نمیداد.
ظهر کانالهای خبری را چک میکردم و متوجه شدم تاریخ کنکور بالاخره مشخص شده. راستش اصلا دلم نمیخواهد جای دانشآموزانی باشم که توی این شرایط درگیر کنکور و امتحان نهایی هستند. درست است که دیگر خیلی از دانشآموزان دغدغهی درس ندارند و پذیرش در دانشگاهها هم راحت شده اما این برای آن ۱۰ درصد دانشآموز درسخوان متفاوت است. هم دوست دارند در رشتههای خوب و دانشگاههای خوب قبول شوند و هم هر روز تاریخ آزمون و شرایط امتحانات تغییر میکند. خلاصه دل پادشاه برای آن دسته از دانش آموزان میسوزد. سیستم طوری شده که همه چیز به نفع دانشآموزانی است که اصلا به فکر درس و این جور چیزها نیستند. بگذریم.
این روزها سیستم از این قرار است که شب چون غذای نذری میخوریم به پیشنهاد پادشاه برای ناهار زن غذا درست نمیکند. اصلا آنقدر گرم است که ظهر آدم میلش نمیکشد چیزیبخورد. هوس خربزه کردم اما خربزه نداشتیم. به خودم سپردم که شب بعد از مراسم برای خودم خربزه بخرم. عصر فهمیدم جلسه داستان برگزار نمیشود و در نهایت یکی دو ساعت خوابم برد.
شب رفتیم به مراسم. آخرش قرمه سبزی دادند. بعد به زن گفتم برویم خربزه بگیریم. همان دیروز وقتی پادشاه توی میوه فروشی قیمت میوههای ادایی را دید برای جناب خربزه شعری سرود و گفت:
هزار وانتِ انبه فدای خربزهای
دو کامیونِ آناناس بهایِ خربزهای
به آووکادویِ الدنگ گوشزد بکنید
که صبح و شام بیفتد به پای خربزهای
انار و توت عزیزند لیک در دربار
به اتفاق نگیرند جای خربزهای
به هندوانه بگویید گرچه دلچسب است
همیشه داشته باشد هوای خربزهای
"دعایِ گوشه نشینان بلا بگرداند"
بلایِ پادِشهان را دعای خربزهای
بله و با همین فرمان رفتیم سه تا خربزهی حسابی خریدیم و برگشتیم خانه. همان ورودی خانه یکی از آن عزیزان را شاهانه قاچ کردم و نوش جان کردیم. شب کمی دیر خوابیم اما امید داشتم که زود بیدار شوم. حالا تا ببینم چه میشود.