۳۷۶. تورگنیف
این شبها حسابی میخوابم از حدود ۱۲ شب تا هشت صبح خواب هستم و خودم از این شرایط رضایت دارم. زن اما کاملا ناراضی است چون عصرها خوابش میبرد و شب نمیتواند بخوابد. میگوید وقتی تو زودتر میخوابی خانه دلگیر میشود. پادشاه موقع خواب با صدا و نور مشکلی ندارد برای همین به زن میگویم دست کم توی هال بمانیم که بتوانی تلوزیون تماشا کنی یا چراغها روشن باشد اما خودش قبول نمیکند و میگوید اگر خوابت گرفته برویم توی اتاق. توی اتاق پادشاه به سرعت میخواهد و زن به قول خودش تا ساعتها بیدار است و دلش میگیرد. من اگر بیدار باشم دوست دارم حتما توی هال بمانم تا کتاب بخوانم یا چای بخورم و هر کار دیگری ولی زن نه، نهایتا کمی توی گوشی بازی میکند و بعد دیگر کاری ندارد. به هر حال فعلا شرایط از این قرار است خیلی کم پیش میآید که ما تایم خوابمان یکی بشود. بگذریم.
میخواهیم مبلهایمان را بفروشیم و زن تا به حال چندین بار آگهی گذاشته توی دیوار تا بلکه کسی آنها را بخرد اما دریغ از یک مشتری. مبلهایمان را همان ابتدا به اشتباه خریدیم و حالا توی این شهرستان کوچک کسی پیدا نمیشود تا آنها را بخرد، اگر در شهر خودمان بودیم قطعا راحت به فروش میرفت اما اینجا کسی از این جور چیزها نمیخرد. حالا بالاخره امروز خانمی آمد و نگاهی انداخت هر چند چشم پادشاه آب نمیخورد که او مشتری واقعی باشد. اگر میشد تا قبل از اسباب کشی از شرشان خلاص شویم عالی بود. زن گفته اگر مبل ها فروش رفت با پولش برای او لپتاب بگیریم. پادشاه که راضی است. زن معتقد است اگر خودش لپتاب شخصی داشته باشد شروع میکند به مقاله نوشتن و پژوهش، خوشش هم نمیآید از لپتاب پادشاه استفاده کند. راستش بعید میدانم اما در نهایت به نظرم لپتاب مفیدتر از مبل است. ضمن این که مبل را بعد میشود دوباره بخریم فعلا که اینجا هیچ رفت و آمدی نداریم و دائما هم در حال جا به جایی هستیم.
صبح چسب پهن خریدم برای بسته بندی وسایل توی کارتنها و نایلون بادکنکی برای گذاشتن بین ظروف. اگر به من بود نصف بیشتر ظرفها را کلا توی خانه نمیآوردم و میگذاشتم بماند توی همان کارتنها در انباری ولی زن معتقد است ظرفها باید توی کابینتها باشند. به هر حال فعلا فقط تعداد کمی از کتابها را توی کارتن گذاشتم و درشان را چسب زدم. یک وسیلهی کوچک خریدهام که روی چسب پهن نصب میشود و بعد راحت از هر جا بخواهید چسب را جدا میکند. بسیار در شرایط فعلی کاربردی است. بعد عکسش را توی کانال همایونی میگذارم تا تماشا کنید.
زن برای ناهار باقالاخورشت درست کرده بود. بسیار خوشمزه بود و چسبید. اول که ازدواج کرده بودیم زن زیاد اهل ته دیگ سیب زمینی نبود ولی حالا به قول خودش از کل غذا برای همان ته دیگ سیب زمینیاش ذوق دارد و این شده یک قسمت ثابت از غذاهای زن. همیشه کف قابلمه پر است از ته دیگ. یادم است وقتی کودک بودم پدرم ته دیگ سیب زمین دوست داشت هر چند درست هم نمیتوانست بخورد اما تاکید میکرد مادرم حتما ته دیگ بگذارد. پادشاه از همان زمان عاشق پلو لوبیا، پلو ماش، پلو شوید، پلو عدس، پلو لوبیا چشم بلبلی، پلو گوجه و انواع دمپختک بود. این چیزها را هم از همان زمان بدون گوشت دوست داشتم. تابستانها با ماست و زمستانها با ترشی. هنوز هم سلیقهی غذایی پادشاه همان است که بود. یک غذایی که آن موقع بسیار دوست داشتم و بعد از ازدواج کم میخوریم دمی پلو گوجه است. مادرم حتما این را توی ظرف روحی درست میکرد و این کارش دلیل داشت. دلیلش هم این بود که آن را به صورت کته درست میکرد و ته دیگش میچسبید به ظرف و بعد خرت خرت خرت ته دیگهای طلایی را میکند و میگذاشت روی بشقابهایمان. عجب محشری بود.
سر شب رفتم سراغ جناب سه تار. دلخور و غمگین بود اما به هر حال زود نرم شد و به پادشاه روی خوش نشان داد. حالا از این بعد بیشتر سراغش میروم. بعد از کمی گفتگو با ایشان تصمیم داشتم فیلمی تماشا کنم. اول خواستم دوباره یک فیلم آبگوشتی را بگذارم ولی بعد منصرف شدم و فیلم کلاسیکِ "محله چینیها" با بازی جناب جک نیکلسون را گذاشتم. خیلی وقت بود که میخواستم این فیلم را تماشا کنم و هر بار چون زیرنویسش را دانلود نکرده بودم پشیمان میشدم. این بار فوری دانلودش کردم و فیلم را تماشا کردم. روایت گیرا و درستی داشت و نمونهی کامل یک فیلم جنایی کلاسیک بود. مهمترین چیز در این فیلمها این است که داستان درست است و همه چیز سرجایش قرار دارد. مثل فیلمهای امروز نیست که همه چیز را لنگ در هوا ول میکنند به امان خدا. به هر حال از این خوشحال شدم که یکی از فیلمهای شاخص تاریخ سینما را نگاه کردم.
توی گروه کتابخوانی فایل کتاب "آشیانهی اشراف" از تورگنیف را گذاشتهاند. چند صفحهای خواندم خیلی خوب پیش رفت و کمی ادامه دادم. سهشنبه قرار است در مورد آن صحبت کنند و اگر همینقدر گیرا پیش برود احتمالا تمامش کنم. حالا تا ببینم چه میشود.