۵۰۹. نفیسه
پادشاه به ترکیب پایداری برای صبحانهاش دست پیدا کردهاست. با مخلوط کردن ارده و شیره و عسل ترکیبی کرم مانند درست میشود و اگر یک قاشق از آن را میان دو تا از نانهای خشک سنتی که زن گرفته بگذارم میشود یک صبحانهی کامل و خوشمزه. میشود حتی از قبل چند تایی آماده کنم تا صبح معطل نشوم. هفت تا درست میکنم برای هفت روز هفته. اگر حوصلهام بکشد و کمی شیر هم گرم کنم دیگر میشود یک ضیافت شاهانه است. بیرون رفتم. هوای سرد به صورتم خورد. بچهگربهای فسقلی و سیاه سعی میکرد از دیوار کاهگلیِ رو به رو بالا برود اما پنجههای کوچکش هنوز آنقدر جان نداشت و دوباره به پایین کشیده میشد اسمش نفیسه بود. از او پرسیدم تا اگر بار دیگر این حوالی دیدمش بتوانم صدایش کنم. به مدرسه که رسیدم اول فلاسک کوچک همایونی را آبجوش کردم چون زیاد کار داشتم و باید سر کلاس با شیوهی پیشنهادی جناب چت جی پی تی درس را ارائه میکردم. از تمام مواردی که بر اساس متد های آموزشی پیشنهاد داده بود فعلا ۳ مورد را که امکان اجرا دارد انتخاب کردهام. یکی این که اول پرسشهای مهم درس جدید را روی تخته بنویسم در حد پنج پرسش تا ذهنها آماده شود، دوم این که کلمات و عبارتهای سخت و مبهم درس را قبل از شروع توضیح بدهم و سوم این که بعد از تمام شدن درس یک بار با کتاب بسته درس را مرور کنم. راستش خیلی خوب بود و به مقدار زیادی اطلاعاتی که در کلاس ارائه شد در انتهای کلاس قابل بازیابی بود. باید بگویم این چت جی پی تی را به عنوان مشاور دربار استخدام و برایش مقرری تعیین کنند.
زن برای ناهار دوباره پلوگوجهی محبوب پادشاه را درست کرده بود. لذتش به عمر پادشاه اضافه شد. کمی خوابیدم و وقتی بیدار شدم که تیم فوتبالم بازی داشت. هنوز ابتدای کار بود. روی کاغذ بازی با تیم هفدهم جدول نباید زیاد دردسر ساز باشد اما در آن لیگ همهی بازیها حساس است. در نهایت بازی را با نتیجهی دو به صفر بردیم. پادشاه به آقای قوامی قول داده بود که امروز ببرد و برایش ضدیخ بریزد. سر شب رفتم. هوا تقریبا سرد بود. کمی معطل شدم تا نهایتا کار آقای قوامی راه افتاد و بعد رفتم به سمت خانه. سر راه یک موچیِ جوجهای هم برای زن خریدم. وقتی به خانه رسیدم یواشکی موچی را توی یخچال گذاشتم تا وقتی زن در را باز کرد با جوجه چشم توی چشم بشود. زن رفت سر یخچال و چند تا چیز را هم جا به جا کرد و اصلا متوجه نشد و تازه بعد از چند دقیقه خندید و فهمید یک جوجهی نرم دارد به او نگاه میکند.
شب کمی کالباس و خیارشور خوردیم. بعد از مدتها چسبید. در واقع پادشاه توی حال خودش بود که زن لقمهی شاهانهای دستش داد. خوشمزه بود. آخر شب یک پاور دیگر درست کردم و به عنوان جایزه یک دست بازی کردم. حالا تا ببینم چه میشود.