۱۱۰. مایونز
نکته آموزشی شمارهی یک: صبح بعد از مسواک نارنگی نخورید. مزهی سگِ دوساله میدهد.
صبح یکی از دبیران مثل اسپند روی آتش خودش را میخورد و منتظر مدیر بود. از او داستان را پرسیدم و گفت ظاهرا یکی از بچهها در کلاس یواشکی و در حالتی ناشایست از او فیلم گرفته و استوری کرده. همینطور برای دانش آموزی که هنوز نیامده بود خط و نشان میکشید. من دائما به آن حالت ناشایست فکر میکردم و با توجه به احوال دبیر سعی داشتم بدانم دقیقا چه حالتی بوده. بگذریم.
توی کلاس تفکر این هفته وقتی در مورد تاثیرات تبلیغات و رسانه صحبت میکردیم یاد یک تبلیغ قدیمی افتادم. نمیدانم کسی یادش هست یا خیر حدود ۲۰ سال پیش اصلا خوردن سس سفید با ساندویچ و غذا مرسوم نبود و اکثرا سس قرمز تند یا شیرین استفاده میکردند، سالاد هم معمولا سالاد شیرازی بود که با آبغوره و آبلیمو سرو میشد. همینطور سالاد الویه یک غذای خاص و شیک بود و نوعی غذای جدید حساب میشد که مثل پیتزا هنوز جا نیفتاده بود و مخصوصا قدیمیتر ها در مورد محتویاتش تردید داشتند. تا این که شرکت "دلپذیر" یک تبلیغ درست کرد. یک تبلیغ تلوزیونی که در واقع طرز تهیه سالاد الویه بود. عروسکی بود که با شعر آشپزی میکرد و میگفت: "میخوام سالاد درست کنم، سالادِ چیه؟ الویه!" و الی آخر. همین تبلیغ به طرز شگفت انگیزی معروف شد و کم کم سالاد الویه و سس سفید قدم مبارکشان را گذاشتند توی سفرهی مردم. به نظر پادشاه این تبلیغ از موثرترین تبلیغات تاریخ صدا و سیما بود. نه تنها سالاد الویه رواج پیدا کرد و شد مهمانِ همیشه دعوتِ تولدها و دورهمیهای خانوادگی بلکه به طور کلی مصرف سس سفید زیاد شد. چیزی که بسیار هم مضر و مزخرف و بیشعور است. حالا بعد حدود بیست سال در اکثر فست فودیها مصرف سس سفید بیشتر از سس قرمز است. واقعا جالب است.
همین حالا رفتم و از جناب گوگل الممالک هم سوال کردم و دو نکتهی شگفت انگیز اضافه کرد. یکی این که شاعرِ این تبلیغ "یغماگلروئی" بوده! یغما گلروئی یعنی همان که خیلی از آثار جناب قمیشی را نوشته:/ نکته دوم این که بعد از این تبلیغ سرانهی تقاضا از تولید ۲۴ ساعتهی کارخانه هم بیشتر شده و باعث رشد بینظیر کارخانه دلپذیر و به وجود آمدن چند برند دیگر در این زمینه شدهاست. عجب! بگذریم.
عصر مطابق برنامهای که نوشته بودم رفتم سراغ سه تار. دوباره کلی نازش را کشیدم و چون از برنامههایم برای آینده توی گوشش گفتم کم کم دل به دل داد و راه آمد. بعد از مدتها وسواسِ فکریِ الدنگ را کنار گذاشتم و کوک ساز را بردم در دستگاه "شور" و فصل بعدی کتاب را شروع کردم. همیشه اگر به خودم باشد حس میکنم هنوز آنقدر که کافی بوده در درسهای گذشته کامل نیستم و به همین خاطر جلو نمیروم. این بار رفتم، و امان از "شور".
تیم متاسفانه باخت اما امیدوار کننده بازی کرد و راضی بودم. در حین تماشا کارهای مدرسه را هم انجام دادم تا ذهنم آزاد تر شود. روتین روزانه را کلا بر اساس چهار موضوع اصلی چیدهام. دوتا روزهای زوج، دوتا روزهای فرد. به نظرم اینطوری شلوغ نباشد راحتتر میشود پیش رفت.
شب توی پیاده روی با زن دعوا کردیم چون اعتقاد داشت اگر زمانی خانوادهام را دعوت کنم باید آنها پولش را از قبل بدهند و اصلا حق ندارم خانوادهام را دعوت کنم و از این داستانها نهایتا صدایم را بالا بردم و تا رسیدن ماشین او آنطرف خیابان راه میرفت و من این طرف خیابان. بگذریم.