۱۷۰. تاریکی
پنجشنبه شد. پنجشنبه با طعم انارِ سرخِ خراسان. یک بار به خاطر دارم پادشاه در سالهای جوانی خودش را تحویل گرقت و رفت یک کافیشاپ. اصلا از این ادا ها به پادشاه نمیآید اما دم سحر بود و نمیدانم چرا توی ذهنم آب انار هوس کرده بودم. ساعت چهار صبح رفتم و سفارش آب انار دادم. محلهای پر مسافر بود و خیلی مغازهها تا صبح باز بودند اما آن ساعت پرنده پر نمیزد. صاحب مغازه که توی چُرت بود یک بار دیگر پرسید تا مطمئن شود واقعا آن ساعت صبح آب انار میخواهم. من هم تاکید کردم در لیوان بزرگ. نمیدانم چرا. اصلا تا آن زمان آب انار به آن شکل نخورده بودم ولی هوس کرده بودم و هوس پادشاه شوخی بردار نبوده و نیست. یک لیوان آورد اندازهی پارچ پلاستیکیِ قرمزِ مادر بزرگِ مرحومم. آنقدر ترش بود که وقتی تا نصف رسیده بودم دنیا دور سرم میچرخید و توی دلم به تمام ارواح شناخته و ناشناختهی خودم و آن مردک چُرتی فحش ناجور میدادم. بگذریم. پادشاه از این دست خاطرات زیاد دارد.
نهار زن قیمه درست کردهبود با سیب زمینی خلالی. بسیار خوب شده بود. به نظرم زن به فرمول طلایی قیمه رسیده و موادش کاملا اندازه شدهبود. گفته بودم ته دیگ نان زیر برنج بگذارد چون دیشب توی تلوزیون یک سکانس از سریال "نون خ" گذاشت که توی آن یک سینی پر از ته دیگ نان آورد و بعد روی همهی آنها قیمه ریخت. حالا پادشاه همین کار را کرد و احساسات شاهانهاش بیشتر شد. بسیار چسبید. همراه نهار این بار یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما یعنی "لئون" یا همان حرفهای را دیدیم و شاید برای اولین بار یکی از فیلم های مورد علاقهی پادشاه مورد علاقهی زن هم قرار گرفت البته قبلا از "املی پولن" هم خوشش آمده بود. بعد یک سانس دیگر خوابیدم چون حوصلهام سر رفته بود. عصر زن یک نوبت دیگر رفت به آشپزخانه و چیزهای ادایی درست کرد دو مدل ژله درست کرد که یکی از آنها رویش چیزی مثل فرنی داشت و زیرش انار. البته به این هم اعتراف کرد که آن مارشمالوهای دیشبی اصلا خوشمزه نیست و فقط به درد عکس گرفتن میخورد. حقوق را یکی دو روز زودتر ریختند و زن خوشحال شد. امشب قرار بود برق برود و زن بسیار از تاریکی میترسد و حالا گفت همان ساعت برویم خرید.
رفتیم کمی خریدهای ماهانه کردیم، کمی تخمه خریدیم و شیرینی و یک سری خرده ریز دیگر. قرار شد میوه را از جمعه بازار بخریم. شب یلدایما تنها و دونفری است. به طور کلی هیچوقت نه مهمانی داریم نه جایی مهمان هستیم و در این شهرستان انگار در جزیرهای جدا زندگی میکنیم. آخر شب یا بهتر بگویم دم صبح کار امتحانات را تمام کردم و همهی امتحانات حاضر شد. جمعه میفرستم برای مدارس. حالا تا ببینم چه میشود.