۳۵۹. کانال
با سیصد و هشتاد و سه عطسهی پیاپی بیدار شدم. حساسیتِ پادشاه اینطور نیست که همیشه باشد اما گاهی میآید و بیدار باش را در دربار اعلام میکند. به خصوص وقتی کولر روشن است. این روزها وضعیت طوری است که احساس میکنم بیحوصلگی مانند دیوِ سفید سر راه زندگی را گرفته. دست و پایم به قدر کوه سنگین است. چیزی در جایی از دربار مخفی شده و مانع از هر کار یا برنامهای میشود. روز ها مثل ماهی میلغزند و خودشان را میاندازند در دریایی نامعلوم. اصلا معلوم نیست هفته کی میآید و کی میرود. امورات دربار لنگ مانده و خبری از کارگزاران نیست. بعضی اوقات اینطور میشود، جنگیدن با این شرایط از سختترین جنگهای عالم است. هر روز برای ایام هفته کلی خط و نشان میکشم و دست آخر میبینم صبح شده و نه تنها روز که شب هم از دست رفته است. هیچ کار خاصی هم نمیکنم. گاهی از بیحوصلگی بازی میکنم و همین. دست و دلم به کار دیگری نمیرود. زن هم زود بیدارم نمیکند که غر بزنم. فثط یک بار در میانههای خواب فهمیدم که صدای برنامهی عشق ابدی میآید و متوجه شدم احتمالا اینترنت آزاد شدهاست. زن کمی بعد خبرس را با ذوق به پادشاه داد و گفت هر سه قسمت جدید را دانلود کرده تا تماشا کند.
پادشاه آنقدر دیر بیدار میشود که تقریبا وقت ناهار است. زن برای ناهار مرغ ترش درست کرده بود. بسیار خوشمزه بود. بعد از غذا کمی به حالت شاهانه آب از کوزه خوردم و احساس کردم برگشتهام به همان دو هزار سال قبل. آن زمانها با این که امکانات به قدر امروز نبود اما حوصلهی خرجِ هنر بیشتر بود و کاسه و کوزه را خوش نقش و نگارتر درست میکردند. حالا تازه کوزهای که خریدهام مثلا طرح و نقش دارد و ساده نیست خیلی از سازههای دیگر که صرفا شبیه گِل بازی بودند. بعد تازه به خاطر آوردم که زن گفته اینترنت وصل شده و به یاد این کُنج افتادم و نوشتههای روزهای قبل که باید ثبت میشد. به سختی به بلاگفای شریف وارد شدم و یکی یکی احوالات روزهای قبل را بارگزاری کردم. تلگرامِ زن باز میشد اما تلگرام پادشاه هنوز راه نمیداد. حوالی عصر بود که بالاخره تلگرام هم باز شد و هزاران پیام از هزاران کانال بالا آمد. البته که یک پیام شخصی هم نداشتم و جز اخبار کانالهای ورزشی چیزی نبود که از دست داده باشم. عکسهای این چند روز را در کانال همایونی گذاشتم.
از سر شب تا دم صبح کلی با زن حرف زدیم. چند جایی زیاد ناراحت شدم. به هر حال حرفهای سقفی همینطور است گاهی توی سکوت او ناراحت میشود و گاهی من ولی معمولا آخرش خوب است. آخرش خوب بود. زن حدود ساعت دو خوابید و پادشاه وقتی از شش صبح هم گذشته بود. حالا تا ببینم چه میشود.