۳۷۱. هزارپا
دوشنبه بود پس بنا بر رسم هفتگی روی وزنه رفتم. عدد ۸۷/۶۰۰ را نشانم داد. با توجه به وضعیت خورد و خوراکم در این روزها اوضاع چندان بد نبود. از سه شنبه زورخانه هم دوباره برقرار است و وضعیت از این بهتر هم میشود. راستش این روزها دوست ندارم زیاد به پرو پای خودم بپیچم. از آن وقتهایی است که احتمال خشم پادشاه زیاد است و باید با او مدارا کرد. خدا را شکر که هوای دوشنبه کمی از رویهای قبلش بهتر بود و این کمی بهتر بودن یعنی حدود ۳۶ تا ۳۹ درجه. همین که زیر ۴۰ درجه باشد میشود تا حدودی تحملش کرد. نشان به آن نشان که پادشاه که صبح بیدار شد زن هم پنکه و هم کولر را خاموش کرده بود و تا ساعت ۱۰ هم نیازی به این بندگان خدا نشد و کمی استراحت کردند.
پادشاه از طریق نرم افزار به کتابی که استاد گفته بود نگاهی انداخت. به نظر کاری که گفته بود ساده میآمد. صرفا باید بخشهایی از متن را جدا، مرتب و فهرست بندی کنم. کمی از کار را انجام دادم و بعد هم کمی بازی کردم. نمیدانم از کدام دریچه و چه موقع بود که هوسِ ماکارونی وارد خانه شد. پادشاه دلش بسیار ماکارونی خواست و اتفاقا زن هم همان موقع پرسید برای ناهار ماکارونی میخوری؟ ظهر دیس ماکارونی با ته دیگهای سیب زمینی همیشگیاش جلوی چشمم بود. بسیار خوشمزه بود و با ماست خوشمزهتر هم شد. بعد از ناهار یکی از بهنوشها را به دربار احضار کردم تا کیف پادشاه را تکمیل کند. بسیار چسبید به خصوص تنِ سردش باعث آرامشِ روح و لذت خاطر بود. زن این روزها سریالهای طوبی و مرگ تدریجی یک رویا را دنبال میکند. زن از سریالهای قدیمی که چند بار دیده بیشتر خوشش میآید تا سریال های جدید. و وقتی اینها را از تلوزیون دنبال میکند هر قسمتی را که نتواند ببیند فورا از توی اینترنت دانلود و تماشا میکند. البته طوبی را برای بار اول است که میبیند.
عصر زن کمی خوابید و وقتی که بیدار شد رفتیم بیرون تا نان بخریم. یک نانوایی سنگک در نزدیکی ما هست که الحق نان خوبی میزند و حالا شده از نانواهای دربار و پادشاه به او التفات ویژه دارد. چند نان خریدیم تا مدتی داشته باشیم و بعد رفتیم تا زن کمی برای خودش خوراکی بخرد. خیار و گوجه هم خریدیم. زن ترکیب نان سنگک، پنیر و خیار و گوجه را بسیار دوست دارد. هر چند به قول خودش بعد از عمل نمیتواند آنطور که میخواهد بخورد. به خصوص نان سنگک فورا جلوی خوردنش را میگیرد و احساس خفگی به او دست میدهد. خلاصه شب وقتی پادشاه نانها را بسته بندی کرد و توی فریزر گذاشت زن برای خودش بساط نان و پنیر و گوجه را فراهم کرد. پادشاه در حال خواندن زوربای یونانی بین خواب و بیداری معلق بود ولی نهایتا بیدار شدم و کمی با زن توی خوردن همراهی کردم. نان سنگک نرم با پنیر ترکیب شگفت انگیزی است. زن داشت برنامهی عشق ابدی را تماشا میکرد. کمی دیگر کتابم را خواندم و نهایتا زودتر از زن خوابم برد.
حدود ساعت ۳ صبح بود که با صدای مهیبی از خواب پریدم. زن وحشتزده بود و جوری ترسیده بود که اصلا نمیتوانست حرف بزند و پادشاه هنوز حتی نمیتوانست درست بیدار شود و نمیفهمید چی به چی شده است. فکر کردم خواب دیده و خواستم آرامش کنم اما از جایش پرید و این پا و آن پا میکرد. گفت هزارپا روی دستش بوده. چراغ را روشن کردم. کمی این طرف و آن طرف را گشتم تا بالاخره دیدم بله حق با زن است و یک هزارپای نسبتا بزرگ لای ملحفه بود. خلاصه کشتمش ولی زن دیگر خوابش نمیبرد. به نظر یکی از همسایهها خانهاش را به شدت سم پاشی کرده و این باعث شده هزار جور کخ و کلخ از همه جای ساختمان بیرون بزند. به هر حال رضایت داد و رفتیم روی تخت و وقتی هوا روشن شده بود بالاخره پادشاه خوابش برد. حالا تا ببینم چه میشود.