خاطراتِ پادشاهِ نیمه جان

هیچکس نمی‌داند زنده ماندم و اینجا مخفی شدم

۳۸۵. کالباس

سه شنبه سی و یکم تیر ۱۴۰۴، ۲:۳۴ ب.ظ

این روز‌ها کمتر توی فضای مجازی بودم و به جای آن هر وقت اراده کردم خوابیدم. خواب‌ چیز بسیار خوبی است به شرطی آدم هیچ کار دیگری نداشته باشد و راحت بتواند چشم روی هم بگذارد. خواب‌های عجیب و غریب و طولانی می‌بینم ولی فورا فراموششان می‌کنم. فقط همین قدرش یادم می‌ماند که به قدر شخصیت اول یک فیلم سینمایی در آن ماجرا داشته‌ام. شاید اگر همان لحظه که بیدار می‌شوم آنها را جایی یادداشت کنم بشود از فراموش شدنشان جلوگیری کرد. البته هر بار همین تصمیم را می‌گیرم و هر بار حوصله‌اش را ندارم. یا گاهی خیال می‌کنم آنقدر خاطره‌ی پررنگی است که نیازی به یادداشت کردن آن نیست ولی بعد از چند دقیقه به کلی از ذهنم پاک می‌شود. از آخرین خوابم فقط این را به خاطر دارم که داخل یک جزیره بودم و آقای ترامپ هم آنجا بود با لباس نارنجی.

قبل از ظهر جدی جدی آن کسی که دیروز تماس گرفته بود برای مبل‌ها با همسرش آمد و مبل‌ها را دوباره تماشا کردند. بعد هم یک چک نوشت برای مبل‌ها. گفت امروز یا فردا با وانت می‌آید تا آنها را ببرد. خیالمان از این جهت راحت شد. از طرف دیگر همکارم تماس گرفت و خبر داد که خانه‌اش این هفته خالی می‌شود و ما می‌توانیم آنجا را اجاره کنیم. قرار شد تا اول هفته‌ ما هم وسایلمان را کامل جمع کنیم و بعد ببریم آنجا. کارتن‌هایی که داخل انبار بود را هم آوردم توی اتاق تا دیگر هر چیزی مانده جمع کنیم. در اصل بیشترین کار‌ها مربوط است به آشپزخانه و جمع کردن وسایل داخل کابینت‌ها. البته کلی خرد و ریز هم هست که معمولا آخر کار مشخص می‌شود. پادشاه و زن در سه سال اخیر سه بار اسباب کشی کرده‌اند و حالا می‌شود گفت در این کار حرفه‌ای شده‌ایم. مثلا حالا از قبل کیسه‌های بزرگ گرفته‌ایم برای لباس و هر چیز پارچه‌ای و یکجا همه را توی کیسه‌ها می‌ریزیم و خلاص. کتاب‌ها همه رفته‌ توی کارتن‌های کوچک و با چسب محکم بسته شده و کارتن‌های بزرگ‌هم داریم برای وسایل سبک. خلاصه به نظر سه چهار روز دیگر خانه جمع و جور می‌شود و بعد باید کارگر خبر کنیم برای جا به جایی. زن برای ظهر پلو شوید درست کرده بود تا پادشاه با ماست بخورد. این غذا را بسیار دوست دارم. البته کته‌ی آن را بیشتر از آبکش می‌پسندم.

در خبرها می‌گویند این بار دیگر جدی جدی آب دارد تمام می‌شود. برق هم که نداریم و هر روز قطع می‌شود. هر روز هم که خانه‌های بیشتری ساخته می‌شود. به نظر خیلی زود شرایط شبیه فیلم‌های آخرالزمانی می‌شود. شاید تا مدتی بعد واقعا پایتخت و شهرهای پرجمعیت دیگر قابل سکونت نباشند و مردم پراکنده شوند در شهر‌های کوچک. به نظر پادشاه اگر ما یک عمر طبیعی و نرمال داشته باشیم تحولات و شرایط عجیبی را خواهیم دید که حتی در فیلم‌های سینمایی هم چیزی شبیه آن ساخته نشده است.

شب با زن رفتیم بیرون. کمی تنقلات مضر خریدیم تا حالمان جا بیاید و برای این که جنسمان جور شود دوتا ساندویچ کالباس هم گرفتیم. خوشمزه بود و حسابی خوردیم. آخر شب چند قسمت از سریال هانیبال را تماشا کردیم. زن هم خوشش آمده و با پادشاه تماشا می‌کند هر چند پر از کشت و کشتار است و حتی به نظر پادشاه کمی در این زمینه پیازداغ ماجرا را زیاد کرده‌اند و این کارشان سریال را از حالت طبیعی خارج کرده. اگر پادشاه این سریال را می‌ساخت بهتر می‌ساخت. شب با این که دارو خورده بودم خوابم نمی‌برد. کمی از کتابی که برای هفته آینده معرفی کرده‌ بودند خواندم. روز بود که خوابم برد. حالا تا ببینم چه می‌شود.

مهرداد دوم
© خاطراتِ پادشاهِ نیمه جان