۳۸۸. میکلسن
پنجشنبه بود و در شرایط عادی باید خوشگلتر از سایر ایام هفته میبود اما حالا آشفته و بهم ریخته به نظر میرسید مانند خانهای در آستانهی اسباب کشی. کمی بیحوصلگی توی چهرهاش میدیدم که اصلا موقعیت مناسبی برای بروز آن نبود. این روزها باید فقط سعی کنیم کارها را جلو ببریم تا نهایتا تا پایان هفته بعد به ثبات رسیده باشیم.
زن از دیروز که جدول خاموشی را وارسی کرده بود و فهمیده بود این بار قرار است ساعات اولیه شب برق نداشته باشیم ناراحت بود. گفته بودند که از ساعت ۶ تا ۸ شب برق قطع است و این روی اعصاب زن بود. پادشاه هم الکی میگفت میخواهد به زورخانه برود تا سر به سر زن بگذارد. البته میشد به زورخانه رسید ولی به خاطر زن نرفتم تا زودتر کارهای خانه هم تمام شود.
برای ناهار زن یک غذای من دراوردی درست کرده بود. هم بادمجان داشت هم سیب زمینی پخته و در مجموع خوشمزه بود. قبلا هم یک بار درست کرده بود و امتحان کرده بودیم. البته بادمجانها چندان مزه خوبی نمیداد که ربطی به غذا نداشت و مشکل از خود آنها بود. ناهار را که خوردیم کمی وسیله جمع کردیم بعد زن خوابید. پادشاه رفت تا انباری را مرتب کند. تکلیف کارتنها و وسایلی که آنجاست را هم باید روشن میشد. همهی کارتنهای آنجا را محکم کردم و با چسب و طناب نایلونی بستم. روی کارتنهایی که قرار است از اول توی انبار برود علامت میزنیم تا آنجا توی خانه نروند. خلاصه آنجا هم خلوت شد.
عصر هندوانه را قاچ کردیم. شیرین و قرمز بود. از این بعد فرمان میدهم فقط زن هندوانه انتخاب کند. کمی خوردیم و بعد مشغول بقیه وسایل شدیم. زن توی خانه چند دست ظرف دارد که روی آنها بسیار حساس است و این سالها هر بار بازشان کردیم توی کابینتها و بعد باز جمع کردین و به خانهی بعد بردهایم. این بار بالاخره راضی شد آنها را توی کارتن محکمی بسته بندی کند و در خانهی جدید بازشان نکند. برای آن دو کارتن پنج متر نایلون حبابدار مصرف کرد. لای تمامشان را نایلون حباب دار گذاشت و باز هر شش تا را لای یک نایلون دیگر میپیچید و از دوطرف چسب میزد. اتفاقا با تمام حساسیتش روب این ظرفها تا به حال از بین تمام ظروفی که داریم دوتا از همینها شکسته. به او گفتم همیشه همنطور است، آدم روی هر چیزی حساس باشد همان آسیب میبیند. حرفم را قبول دارد اما نمیتواند از حساسیتش کم کند. آن یک ساعت تاریکی را زن سخت زیر نورِ گوشی مشغول بسته بندی ظروفش بود میگفت وقتی سرم به کار بند است این ساعت زودتر میگذرد.
سر شب رفتیم بیرون تا باز هم از آن پلاستیکهای حبابدار بخریم. زن موقع برگشت باز بهانهی پیتزا را گرفته بود. درنهایت پیتزا نخرید اما چلو کباب گرفت. پادشاه اصلا دوست ندارد از بیرون غذا بگیرد مگر ماهی یکی دوبار اما زن اگر هرشب هم باشد باز دلش میخواهد. این شبها زن بیشتر از من پیگیر سریال هانیبال شده و هر شب حتما چند قسمتی نگاه میکند. بیشتر از شخصیت و کاریزمای خود شخصیت هانیبال و بازیگرش آقای مدس میکلسن خوشش آمده. فصل اولش تمام شد و رفتیم به فصل دوم. حالا تا ببینم چه میشود.