۴۷۱. توتون
صبح دیرتر از معمول بیدار شدم. در واقع یک نوبت خیلی زود بیدار شدم، دوری زدم و دوباره چون هنوز یک ساعتی وقت بود توی هال خوابیدم. با این تفاوت که هشدارهای بیدار باش را هم خاموش کردم و گمان کردم این دراز کشیدن توی هال به یک خواب واقعی تبدیل نخواهد شد. اما شد و چشم که باز کردم ساعتِ بیصاحب هفت و ربع را نشان میداد. درست یک ربع دیگر زنگ مدرسه به صدا در میآمد. هر چند گاهی دبیران تا کمی مانده به ساعت هشت هم سر و کلهشان پیدا نمیشود اما پادشاه از تاخیر متنفر است. به سرعت حاضر شدم و به دلیل نزدیکی بسیار زیادِ مدرسه قبل از ساعت هفت و نیم در دفتر حاضر بودم. حتی هنوز صف دانشآموزان توی حیاط هم تشکیل نشده بود. توی آینهی دفتر نگاهی به پادشاه انداختم. همه چیزش مرتب بود البته هنوز میشد نشانههایی از خواب را در چشمانش مشاهده کرد. امروز برای اولین بار لیوان سفری یا به قول ادایی ها تراول ماگ را هم توی کیف گذاشتم تا بتوانم آب جوش ببرم سر کلاس و کمی از خشکی گلو در میان یک ساعت و نیم تدریس کم کنم. از آنجا که دانشآموزان در کلاس پادشاه اجازهی خوردن و آشامیدن در تایمهای استراحت را دارند نوشیدن یک جرعت آب گرم جلوی آنان دور از اشکال به نظر میرسید.
این لیوان سفری سایز بسیار کوچکی هم دارد که باعث میشود دست و پاگیر نباشد و خیلی راحت در کیف قرار بگیرد. از داخل آبدارخانه نیمی از آن را پر کردم و به کلاس درس رفتم. این تدبیر پادشاه بیش تصورش موثر واقع شد و جوری بود که انگار در کلاس دوبرابر انرژی داشتم. تا پیش از این همیشه در میانهی تدریس صدایم افت میکرد و حالا در همان مجال استراحت پانزده دقیقهای که در میانهی کلاس به دانش آموزان میدادم خودم هم تجدید قوا میکردم. حتی به این فکر افتادم که میشود از خانه مواد دمنوشی را در این ماگِ شریف بریزم و بعد صرفا در مدرسه به آن آب جوش اضافه کنم. هر ساعت هم این یک استکان آب جوش را تمدید میکنم. خلاصه کلاسهایی پادشاه با قوت بیشتری برگزار شد. درسها رسیده به دورهی ناصرالدین شاه و به هوای حرمسرایش هم که شده گوشهای دانشآموزان تیز میشود و خیالشان میرود در دنیای هزار و یک شب. البته وقتی تصاویر را به آنان نشان میدهم رشتهی خیالشان گسسته میشود و تصوراتشان از بهشتی تحت عنوان حرمسرا بهم میریزد. بعد هم میرسیم به قتل امیر کبیر و دادن امتیازات بیشمار به اروپاییها و قضیهی توتون و تنباکو. خلاصه هر جلسه حجم قابل توجهی از اطلاعات روی سر دانشآموزان میریزد که اگر انصاف داشته باشیم نمیشود تمام آنها را به خاطر سپرد. به همین خاطر پادشاه از هر درس صرفا سه سوال میگوید و خلاص. الباقی را فقط گوش کنند شاید جایی به کارشان آمد و ناگهان فردی توی خیابان از آنها پرسید: "چه کسی فرمان تحریم توتون و تنباکو را صادر کرد؟" بگذریم.
زن امروز سوپ درست کرده بود. کم پیش میآید که برای ظهر سوپ درست کند. به هر حال پادشاه روی آن فلفل قرمز ریخت و نوش جان نمود. بسیار هم به جانِ همایونی چسبید. عصر چرتکی زدم و بعد بیدار شدم برای رفتن به جلسهی بیهقی خوانی. زن هم حاضر شد تا بیاید. جلسه طبق معمول عالی و مفید بود. هر جلسه چند عبارت و اصطلاح شیرین را از میان کلمات جناب بیهقی بیرون میکشم و این حسی دارد مانند گشتن توی مغازهی عتیقه فروشی. بعد از جلسه کمی دور زدیم. زن هوس فلافل کرده بود. خریدیم و به خانه رفتیم. پادشاه این روزها جدای از خاطرات حسین فردوست در حال خواندن داستانی است به نام "تصویر بزرگ" از دینو بوت زانتی. راستش اسم نویسندهاش را تا به حال نشنیده بودم و این کتاب هدیهای بوده از دوستی قدیمی. اما به اعتبار انتشارات امیرکبیر و ترجمهی جناب بهمن فرزانه آن را شروع کردم و تا به اینجا که به میانهی راهِ کتاب رسیدهام جذاب پیش رفتهاست. حالا تا ببینم چه میشود.