۴۸۲. غاز
صبح یکشنبه به طور رسمی و قانونی سرماخوردگی خفیف همراه با گلودرد نشسته بودند وسط اتاق و پادشاه در هنگام بیدار شدن قبل از هر چیز با آنها رو به رو شد. دستور به اقدامات پیشگیرانهیِ فوری از جمله قرقره کردن آب نمک و خوردن آبلیمو عسل دادم. به نظر انقدری برای ماندن جدی نبودند ولی به هر حال یکی دو روزی را اینجا ساکن خواهند بود. قرص خوردم و در مدرسه اگر یک دقیقه چشمانم روی هم میآمد امکان داشت به چاهِ خوابی عمیق بیفتم. مقاومتِ سختی بود. امروز به ما خبر داده بودند ممکن است از استان بیایند برای بازدید و چند بار هم تذکر دادند که فلان کنید و بهمان کنید. دست آخر هم هیچکس نیامد. بعد پیام گذاشتند که ساعت ۳ بعد از ظهر برویم به اداره برای جلسه با همان فردی که از استان آمده بود. باز قرار بود یک مشت حرف مفت بزنند و بقیه تاییدشان کنند. نمیدانم کی بالاخره یک نفر لختیِ پادشاه را میبیند و دست از این حرفهای صد تا یک غاز بر میدارند. در واقع فقط فرصت داشتم به خانه بروم، ناهار بخورم و بروم برای جلسه. این وسط پلاستیک چروکیدههم گفت ماشین نیاورده و اگر امکانش هست تا جایی برسانمش. خلاصه آمد و نشست توی ماشین و هزار جور سعی کرد در همین فرصت کوتاه سر صحبت را باز کند اما تَهِ صحبت توسط پادشاه بسته بود و راهی نبود برای گفتگو.
زن برای ناهار پلو مرغ درست کرده بود. بسیار خوشمزه شده بود و حسابی خوردم. غذایم که تمام شد مثل هر روز ظرف خودم و چند چیز دیگر را بردم تا کنار سینک بگذارم که چشمم به ظرف زرشک افتاد. زن زرشکها را شسته بود ولی یادش رفته بود با پلوقاطی کند و همینجا مانده بود کنار سینک. وقتی به او گفتم غصه خورد چون ترکیب زرشک پلو را خیلی دوست دارد. پادشاه آنقدر حساس نیست و حتی بدون زرشک کمی بیشتر از این غذا خوشم میآید. خلاصه ناهار را خوردم و با ذکر دعا برای ارواح و اجداد مسئولین گرامی حاضر شدم تا به اداره بروم. دبیران تاریخ و مطالعات و جغرافیا آمده بودند و در حال چرت زدن به سخنرانی که داشت حرفهای الکی و تکراریاش را بلغور میکرد گوش میکردند. از جملهی این حرفهای تکراری و خندهدار این است که تاکید میکنند حفظ مطالب اصلا از اهداف آموزش و پرورش نیس و بلکه یادگیری و درک مفهومی باید هدف قرار بگیرد. میگوید این که امیر کبیر در چه سالی بود و چه اقداماتی انجام داد اصلا مهم نیست مهم این است که دانشآموز بفهمد خودش اگر به جای امیر کبیر بود چه کارهایی را برای پیشرفت انجام میداد، و کلی از این حرفهای قشنگِ دیگر که آدم تصور میکند عجب اهداف والا و درستی است. بعد در طرف مقابل از دانشآموزان امتحان نهایی میگیرند و اولین سوال این است که اقدامات امیر کبیر را بنویسید و کلی سوالات دیگر که همه جزئی و کاملا حفظی هستند و اگر ننویسند نمره خراب میشود. آن نمره در کنکور هم تاثیر میگذارد و ممکن است کل آیندهی دانشآموز را تغییر بدهد. مثل این است که هر سال بیایند برای ما جلسه بگذارند و از فواید گیاهخواری و مضرات مصرف گوشت بگویند و بعد همان افراد مسابقهی بهترین کباب را برگزار کنند و فقط به کسی جایزه بدهند که کباب بهتری پخته باشد. خلاصه کمی چرت زدیم تا مزخرفاتشان تمام شود، عکسشان را گرفتند و رفتند پیکارشان.
پادشاه قرص خورده بود و بسیار خوابش میآمد پس خوابیدم تا اولِ نیمهی دوم الکلاسیکو. طرفدار هیچکدامشان نیستم ولی از بارسلونا بدم میآید به همین خاطر باختش پادشاه را خوشحال کرد. زورخانه هم نرفتم و ترجیح دادم استراحت کنم. سر راه برای سوپ هویج های خوشگل و شلغمهای سفید و تپل خریده بودم. زن شب با آنها سوپ درست کرد تا بخورم و زودتر خوب شوم. سوپ گرم و مهربان بود. هر چند غذا حساب نمیشود اما خوشمزه بود. حالا تا ببینم چه میشود.