خاطراتِ پادشاهِ نیمه جان

هیچکس نمی‌داند زنده ماندم و اینجا مخفی شدم

۴۹۵. مستطیل

یکشنبه هجدهم آبان ۱۴۰۴، ۶:۵۴ ب.ظ

بر خلاف جناب آقای فرهاد که می‌گوید: "شنبه روزِ بدی بود، روزِ بی‌حوصلگی"، اتفاقا شنبه خیلی هم روز خوبی بود و پادشاه حال و هوایش خوش بود. خوش مثلِ بوی زنجبیل که وقتی آب جوش روی آن ریختم شعاع عطرش رسید تا انتهای خانه. کمی هم آبلیمو و عسل به آن اضافه کردم. بعد رفتم به مدرسه. جالب است که به دلیل شیطنت‌های آقای تدلاسو در سریالش ساعت چهار صبح خوابیده بودم و حالا در حوالی ساعت ۷ بسیار سر حال و هوشیار به نظر می‌رسیدم. به مدرسه وارد شدم و همه به ردیف کتاب تاریخ دستشان بود. امتحان داشتند و این امتحان را خود مدرسه برایشان مشخص کرده بود. فوری سر کلاس رفتم تا وقتی باشد و کمی درس را مرور کنند. مرور قبل از امتحان ممکن است به قدر چند نمره تاثیر بگذارد. برگه‌ها را پخش کردم. از همان ابتدا یکی آن آخر کلاس‌مشخص بود که مشغول تقلب است و زاویه دیدش روی برگه تغییر می‌کند‌. صندلی را گذاشتم کنار او و تا آخر جلسه همانجا نشستم. دستش روی تقلب بود و نمی‌تواست آن را از روی میز بردارد. یک ساعت به همان حال نشست و دست آخر تقلب را از او گرفتم. ساعت بعد از آن با یازدهم های انسانی کلاس داشتم. درس را تا جایی که می‌شد سریع پیش بردم. از خط به خط این کتاب را سوال دارند و دائم باید برای هر سوال توضیح بدهم تا چیزی توی ذهنشان رسوب نکند. کتاب در مورد تاریخ اسلام است و کنجکاوی دانش‌آموزان در این زمینه بیشتر است. بگذریم.

زن برای ناهار سماق پلو و کباب درست کرده بود. بسیار بسیار خوشمزه بود و باز پادشاه زیاد خورد. پادشاه باید بتواند جلوی خودش را بگیرد و همیشه همین قصد را دارد اما در نهایت شکم همایونی کار خودش را می‌کند. عجیب بود که عصر خوابم نمی‌آمد. چند قسمتی از سریال را تماشا کردم و بعد برنامه‌های تلوزیون را چک کردم. متوجه شدم شب خوبی است و کلی فوتبال دارد. پس با خیال راحت پای دیدن فوتبال نشستم و از این مستطیل سبز لذت بردم. شاید دلیل این که از سریال تدلاسو زیادی خوشم آمده همین است که عاشق فوتبال دیدن هستم و توی سریال می‌گوید فوتبال یعنی زندگی. و واقعا فوتبال یعنی زندگی، توضیح این مطلب سخت است ولی اگر سریال را تماشا کنید متوجه می‌شوید. آخر شب بازیِ تیم مورد علاقه‌ی پادشاه بود و برایم مهم بود بازی را ببریم. یک پیروزی شیرین به دست آمد و حسابی لذت بردم. بعد کمی از خاطرات فردوست را خواندم. جالب پیش می‌رود و در ضمن کلی کتاب دیگر خاطرات را معرفی کرده که دوست دارم آنها را هم بخوانم. حالا تا ببینم چه می‌شود.

مهرداد دوم
© خاطراتِ پادشاهِ نیمه جان