۵۱۱. قلعه
دوشنبه بود. آسمان مثل دستهای دوشنبه آبی بود. هوا نه گرم بود و نه سرد. پادشاه از چند روز قبل جایی را نشان کرده بود برای رفتن به بازدید. به زن گفتم قرار است برویم اردو. زن داشت کتلت درست میکرد. طریق جناب گوگل المماک متوجه شده بودم چند قلعهی قدیمی در اطراف این شهر هست که بعد از چند سال هنوز ما آنها را ندیدهایم پس تصمیم گرفتم به یکی از آنها برویم. حدود بیست دقیقه راه بود. وقتی پادشاه کوچک بود یکی از کارتون های مورد علاقهاش سفرهای علمی بود با خانم فریزر. اگر مثل سابق اختیار دانشآموزان به دست معلم بود قطعا آنها را میبردم برای بازدید از جاهای مختلف ولی حالا طوری است که اگر یک دانشآموز هم از کلاس بیرون برود باید به هزار نفر جواب پس بدهی برای همین اردوهای دانشآموزی تقریبا تعطیل شده است. بگذریم. زن غذا را حاضر کرد و گذاشت توی ظرف و همراه آقای قوامی زدیم به جاده. بیست کیلومتر به سمت شهر خودمان رفتیم و بعد از حاشیه جاده اصلی خیابانی جدا میشد و به سمت قلعه میرفت. زیر آسمان یک دست آبی برج و باروی قلعهای سالخورده دیده شد. فقط یک قلعه نبود درواقع شهر کوچکی بود از دوره صفویه. همیطور رهایش کرده بودند به امان خدا و قسمت های زیادی از آن خراب شده بود. انگار زمان مثل سنبادهی زبری تمام زاویههایش را برده بود. توی کوچههای قدیمی و چند صد سالهاش راه رفتیم. خلوت بود. هنوز بخشهایی از دیوار دور شهر و باروهای آن باقی مانده بود و کاملا میشد نقشهی شهر را حدس زد. سقف اغلب خانهها ریخته بود و میشد از بالا داخل خانه را دید. بازدید ما زیاد طول نکشید اما برای پادشاه لذت بخش بود. واقعا جای افسوس است که چون از ابتدا این میراث تاریخی را داشتهایم و زیاد هم هستند هیچ توجهی به آنها نمیکنیم مگر چند مورد خاص. گله به گله چالههایی پای دیوارهارا برای پیدا کردن دفینه کنده بودند و متاسفانه در این منطقه این کار رایجی است. به هر حال قشنگ بود. عکسهایش را برایتان توی کانال همایونی میگذارم. جایی نبود که بنشینیم و ناهار بخوریم پس برگشتیم و توی راه در کنار مقبرهی یکی از مشاهیر این دیار توقف کردیم. توی سایه کتلت خوردیم با نان بربری. بسیار چسبید بعد هم رفتیم خانه.
به خانه که رسیدیم پادشاه کمی استراحت کرد. خبر دادند که سه شنبه و چهارشنبه به صورت مجازی کلاس برگزار میشود. چه حرفها. به خصوص در مورد سه شنبه اطمینان کامل داشتم که به هیچ وجه کلاسی در کار نخواهد بود. خیلی دوست دارم یک بار آن کله گندههایی که بالا نشستهاند و برای خودشان تصمیم میگیرند واقعا شاد را نصب کنند و با آن کار کنند شاید بعد بفهمند همه چیز رنگ و روی نرم افزار نیست و مهمتر از ظاهر کاربرد آن است. بگذریم. خلاصه پادشاه قرار است از چند روز تعطیلی لذت ببرد. عصر در فضای مجازی میچرخیدم و تصویری دیدم که بسیار دقیق بود. دوتا نردبان کنار هم بودند برای رفتن روی بام خانه. اولی بسیار بیقواره بود با پایههای نامتناسب و پلههای کج و کوله. انگار که نردبان را کسی که هیچ چیزی از نجاری نداند برای بار اول ساخته باشد. دومین نردبان بر عکس اولی بسیار پایههای تمیز و دقیقی داشت و همه چیز آن متناسب و قشنگ بود اما مساله اینجا بود که فقط دوتا پله داشت. زیر تصویر نوشته بود این نتیجهی کمال گرایی است. با آن نردبان شلخته میشد به هر حال به بام رسید اما با این نردبان تمیز نه. در واقع کمال گرایی باعث یک شروع بینظیر میشود اما آنقدر آن شروع از ما انرژی و وقت میگیرد که توانی برای ادامه دادن نمیماند. پادشاه بارها این را تجربه کرده. مثلا گاهی برای چیزی آنقدر دقیق برنامه ریزی میکنیم که انگار قرار است دوباره سفینهای به ماه بفرستیم اما بعد در موقع اجرا توان اجرای آن و ادامه با همان سطح از دقت را نداریم و رهایش میکنیم به امان خدا. بگذریم پادشاه زیادی روی منبر رفت.
شب کمی کارهای مدرسه را جلو بردم و چیزهایی هم یادداشت کردم. هوس کشک بادمجان کرده بودم و زن هم از خدایش بود چون میدانست بادمجان را پادشاه درست میکند. پس بادمجان خریدیم و قرار شد ناهار فردا کشک بادمجان باشد. حالا تا ببینم چه میشود.