خاطراتِ پادشاهِ نیمه جان

هیچکس نمی‌داند زنده ماندم و اینجا مخفی شدم

۴۹۲. سیلی

پنجشنبه پانزدهم آبان ۱۴۰۴، ۳:۴۹ ب.ظ

مدرسه‌ی پسرانه جای عجیبی است. به هم فحش‌های رکیک می‌دهند، همدیگر را می‌زنند، روی در و دیوار چیزهای ناجور می‌نویسند، به وسایل هم لگد می‌زنند، کیف و کتاب هم را پرت می‌کنند، شوخی‌های دستی می‌کنند، شلوار هم را پایین می‌کشند، برای هم بلف می‌زنند، صدای حیوانات را در میاورند، در را با لگد باز می‌کنند و بعد از تمام این‌ها قاه قاه می‌خندند. این وسط معمولا یکی دوتا دانش‌آموز مظلوم و درسخوان هم هستند که برای اذیت و آزار بیشتر مورد توجه هستند. چون زیاد اهل این چیز‌ها نیستند برای بقیه جالب است هر طور شده واکنش آنها را ببینند. تازه زنگ آخر خورده بود و سر کلاس رفته بودم. همان ابتدای ورود متوجه تنشی شدم میان یکی دوتا از بچه‌های ردیف آخر با یکی از دانش آموزان ردیف اول. هنوز فقط حضور غیاب کرده بودم و بلند شدم که درس بدهم در زدند. مدیر و دوتا از معاونین مدرسه وارد شدند. چند لحظه‌ای از پادشاه فرصت خواستند و ظاهرا کاری با دانش‌آموزان داشتند. ماجرا از این قرار بود که همان دانش اموز ردیف اولی قبل از ساعت کلاس به دفتر رفته بود و از اذیت و آزار بقیه شکایت کرده بود. معمولا این دانش‌آموزان را انقدر از اول سال اذیت می‌کنند تا یک جا صدایشان در می‌آید. این بار هم طوری که از گفته‌های مدیر متوجه شدم قضیه این بود که زنگ تفریح چند نفر توی کلاس مانده‌اند و با کیف این دانش‌آموز فوتبال بازی می‌کردند و حسابی کیفش را لگد مال کرده‌اند. آنطور که مدیر گفت و من و بقیه دانش‌آموزان شنیدیم یک "موس" توی کیفش بوده و له شده. چون رشته‌ای این‌کلاس کامپیوتر است گاهی با خودشان تجهیزات کامپیوتری مثل موس یا فلش دارند تا در کارگاه کامپیوتر استفاده کنند‌‌. تصور پادشاه این بود که احتمالا از این موس‌های بی‌سیم بوده و قیمت بالایی داشته و از آنجایی که پدر دانش‌آموز جزو اولیا فعال مدرسه است نمی‌خواستند راحت از این جریان عبور کنند. به خصوص که مدیر این مدرسه تازه عوض شده بود و این مدرسه مثلا هنرستان نمونه دولتی است و می‌خواست به نوعی همین اول سال زهر چشم بگیرد و به دانش‌آموزان بگوید این نوع بی‌نظمی را تحمل نمی‌کند. طبق روشی که حتما با آن آشنا هستید مدیر اول گفت هر کس این‌ کار را کرده خودش اعتراف کند تا به یک عذر خواهی و پرداخت خسارت قضیه تمام شود در غیر این صورت برخوردش عوض خواهد شد. کلاس در سکوت کامل بود و هیچکس چیزی نگفت. مدیر دوباره و این بار با تهدیدات بیشتر گفته‌اش را تکرار کرد و گفت اگر خودش شخص را پیدا کند فلان و بهمان می‌کند و اگر او را معرفی نکنند برای همه‌ی کلاس بد می‌شود. باز هیچکس هیچ چیز نگفت. چندین بار این کار را تکرار کرد و باز هیچ خبری نشد. برای پادشاه عجیب بود چون در دوره دانش‌آموزی یادم است همکلاسی‌ها حتی اگر تقصیری نداشتد فوری داوطلبانه آن کار را به گردن می‌گرفتند تا خطر رد شود و با یک عذرخواهی و کمی تهدید و تشر ماجرا جمع می‌شد اما اینجا هیچکس هیچ چیزی نمی‌گفت. مدیر که احساس می‌کرد با این تهدیدات حتما به جواب می‌رسد حالا کمی مستاصل شده بود. به دانش آموزی که کیفش آسیب دیده بود گفت حالا موس را چکار کردی؟ گفت انداختم دور و له شده بود. مدیر گفت کاش این کار را نمی‌کردی و شاید می‌شد آن را تعمیر کرد. دانش آموز کمی گیج شده بود و گفت کیفم کثیف شده بود و مجبور بودم آن را بیرون بی‌اندازم. مدیر با لبخندی عصبی گفت حتما کسی که این کار را کرده پیدا می‌کند و خسارت موس را پرداخت می‌کند. دانش‌آموز گفت: "آقا خسارتی نداشت واقعا یه موز بود دیگه فقط کتابام کثیف شد". تازه در این لحظه مدیر متوجه شد از ابتدا حرف دانش‌آموز را بد متوجه شده و در واقع "موز" توی کیفش بوده و له شده نه "موس". مدیر خودش را از تک و تا نیانداخت و دوباره خطاب به کلاس گفت پس نمی‌گویید کی کیف را لگد کرده؟ باز هیچ صدایی نیامد. گفت باشد پس از این بعد با شما طور دیگری رفتار می‌کنیم. در اولین اقدام هم گفت همه کیف‌هایشان را خالی کنند و می‌خواهد دنبال گوشی بگردد. مدیر می‌دانست در صورت گشتن ناگهانی دانش‌آموزان دبیرستانی قطعا جند مورد غیر مجاز که کمترینش گوشی باشد پیدا می‌شود و دانش‌آموزان جانشان به گوشی‌شان بسته است. همان ردیف آخر اولین کیف را که باز کرد یک گوشی از آن درآمد و مدیر تمام فشار این بیست دقیقه سکوت را با دوتا سیلی محکم به گوش صاحب گوشی جبران کرد. تا پایان جستجو چند گوشی دیگر هم پیدا شد.

شاید برایتان سوال باشد که چرا گوشی در مدرسه اینقدر ممنوع است؟ یک نمونه‌اش این که در همین مدرسه دو سال قبل دانش آموزی وقتی معلم در حال تدریس بوده از پشت صندلی ها اول از معلم فیلم میگیرد و بعد هم دوربین را می‌آورد روی آلت خودش که پشت صندلی از شلوار در آورده بوده، بعد هم صورت‌های خندان دانش‌آموزان کنار دستی‌اش را نشان می‌دهد. شب هم روی فیلم آهنگِ "سوس ماس" می‌گذارد و ارسال می‌کند به گروه همکلاسی‌هایش. یا در کلاس و مدرسه‌ی دیگری یکی‌شان پشت صندلی‌ها فیلم مستهجن گذاشته بوده تا همه تماشا کنند و یکی دیگر از گوشی او و کلاس و معلم فیلم گرفته. خلاصه این موارد که پیش می‌آید اداره بخشنامه پشت بخشنامه می‌دهد که مبادا کسی گوشی تلفن با خودش به کلاس‌ها ببرد‌. با این همه بعضی‌ها حتی دو گوشی می‌آورند یکی را به دفتر تحویل می‌دهند و یکی را جاساز می‌کنند و داخل کلاس می‌آورند.

به هر حال ماجرای موس و موز وقت کلاس پادشاه را تا انتهایش گرفت. از این گرفته بودم که چرا معرفت و دل و جگر دانش‌آموزان قدیم دیگر دیده نمی‌شود. نه آن شخصی که این کار را انجام داده بود کارش را گردن گرفت و نه هیچکس دیگر و حالا تا آخر سال کلاسشان را اذیت خواهند کرد. بگذریم. چون ماجرا طولانی شد احوالات الباقی روز را به طور خلاصه می‌نویسم که خوردن ماکارونی خوشمزه و ته دیگ طلایی‌اش بود و رفتن پادشاه به جلسه‌ی بیهقی‌خوانی. در گفتگو‌های حاشیه‌ای جلسه بیهقی فهمیدم که در قدیم آنهایی که کرم ابریشم پرورش می‌داده‌اند اگر می‌خواستند کرم به پروانه تبدیل شود پیله را برای گرم شدن زیر بغلشان می‌گذاشته‌اند و گرما باعث به ثمر رسیدن و پروانه شدن می‌شده. برای پادشاه بسیار جالب بود. شب چون کتاب سهراب سپهری تمام شده بود رفتم به سراغ قیصر امین پور و مهدی اخوان ثالث. حالا تا ببینم چه می‌شود.

مهرداد دوم
© خاطراتِ پادشاهِ نیمه جان