۵۳۳. خادم
به طور کلی خواب به دربار نیامد. صبح زودتر از او وارد شد. پادشاه به ناچار دستور داد بیدار باش را در دربار اعلام کنند. برای افزایش میزان هوشیاری صبحانه را کاملتر خوردم. حال پادشاه به واسطهی هوای خوش خوب بود. معمولا در این مواقع که خواب بازیگوشی میکند و آمدنش دیر میشود پادشاه یکی دو مدل شکلات و ویفر تلخ از فروشگاه میگیرد تا هوشیاری را تکمیل کنند. معمولا ویفر بایکت با روکش تلخ و شکلاتِ هیس از منتخبان پادشاه هستند. به کسانی که به شکلات تلخ علاقه دارند نیز این دو را پیشنهاد میکنم. در مسیر به آقای قوامی گفتم شیشه را پایین بدهد تا دستِ خُنَک و سفیدِ زندگی برود لای موهای پادشاه. پتوی سنگین ابر سفید افتاده بود روی شهر. در این سرزمین کمتر پیش میآید که آبیِ بیانتهای آسمان دیده نشود و این هفته چند روزی را در این شرایط هستیم. مدرسه در حالت نیمه تعطیل بود. بوی امتحانات به مشام دانشآموزان رسیده بود و تقریبا نیمی از هر کلاس غایب بودند. بیشتر به سوالات امتحانی اشاره کردم. پادشاه دلش خواب و چایِ پررنگ و چهارشنبه عصر میخواست. ولی هنوز سه شنبه بود و کلاسها ادامه داشت و چای خوشرنگی هم در دسترس نبود. ساعت آخر مدیر گفت اواخر کلاس یکی یکی دانشآموزان را با صندلیهایشان پایین بفرستیم. صندلیها را به سالن امتحان میبردند و رسما مدرسه تعطیل میشد تا شروع امتحانات.
در حالی که انرژی پادشاه به زیر پانزده درصد رسیده بود به خانه رسیدم. استانبولیِ خوشرنگِ زن با ترشی بادمجان مثل پاور بانک جانِ همایونی را شارژ کرد. بعد از ناهار خوابیدم تا زمانی که زن از تنهایی حوصلهاش سر رفت و بیدارم کرد. دلش خوراکی میخواست و پادشاه بیدار نمیشد دست آخر از بیدار شدن پادشاه ناامید شده بود که بیدار شدم و گفتم برویم. اول چند شل آب خریدیم زن توی مغازه کلی فروشی چشمش به بستهی شکلات نانی افتاد. قیمتش را پرسید و به نظرش مناسب بود پس کل بسته را خرید و خوشحال شد. به خانه رساندمش و خودم به زورخانه رفتم. به این فکر میکردم که در این مدت چقدر این ورزش حال پادشاه را بهتر کرده است. آخر ورزش برای روح مرحوم شجریان دعا کردند و بعد برای سلامتی رسول خادم. در زورخانه هر وقت کسی وارد شود که بسیار صاحب اعتبار باشد مرشد برایش زنگرا به صدا در میاورد و هر جای ایران که در زورخانه اسم آقای خادم بیاید چندین بار پیاپی زنگ را میزنند. بعضیها پهلوان بودن را خوب بلدند و این کار هر کسی نیست. هر دو عزیزی که از آنها یاد شد از هم ولایتیهای پادشاه هستند و مایه افتخار دیار خراسان به طور کلی این دیار نامدار است به نامدارانش. به قولِ منسوب به نادرشاه افشار؛ "عقاب شکاری نترسد ز بوم/ دو مرد خراسان دوصد مرد روم". بگذریم.
شب در طرح سوالات کار را نیک پیش بردم، فقط چند امتحان مانده و بعد کار تمام است. طبق برنامه امتحانات مراقبتهای پادشاه تا روز هشتم دی ماه تمام میشود و بعد حدود دوازده روز تعطیلی داریم تا شروع ترم جدید شب طبق معمول مشغول به تفرج در گلستانِ جناب سعدی شدم و پند گرانی از میان آن چیدم که اتفاقا خیلی به کارِ برنامه ریزیهای شبانه میآمد. در انتهای حکایتی آورده بود:
ای که مشتاقِ منزلی مشتاب
پند من کار بند و صبر آموز
اسبِ تازی دو تِک رود به شتاب
اشتر آهسته میرود شب و روز
نصف کتابهای برنامه ریزی جدید در همین دو بیت خلاصه میشود. پادشاه هم تمام سعیش همین استمرار در امور است. حالا تا ببینم چه میشود.