۱۰۸. وزنه
ظاهرا برخوردی که با جمعهی هفته گذشته داشتم جواب داد و این هفته جمعهی بامزه و شادی برای خانهی ما فرستاده بودند. از سر صبح حالم خوش بود. نمیدانم چرا اما یک چیزی توی سرم هست که اسمش را نمیدانم. حس میکنم سرعتم کم کم دارد به زمانی بر میگردد که تمامِ جانم را در اختیار داشتم. کسی چه میداند شاید یکی از همین روزها بیهوا زندهشوم.
ظهر با زن غذا درست کردیم. زن گوشتهای ورق شده را طعمدار کرد و گذاشت توی فر و من سالاد مخصوص خودم را ساختم. سیب زمینی نیم پز شده را درشت خرد میکنم همراه قارچ، فلفل سبز و چند تکه گوجه توی یک طرف پیرکس میریزم. به عنوان ادویه فلفل سیاه، پودر سیر، نمک، زرچوبه. مقدار کمی هم کره. بعد ظرف را به مدت یک ساعت توی فر میگذارم. نتیجه بسیار خوشمزه است. به خصوص قارچ ها را بسیار دوست دارم.
توی گروه خبر دادند برای جلسهی آیندهی کتابخوانی قرار است کتاب "کافکا در کرانه" را بخوانیم. راستش تا امروز بار ها قصد داشتم آن را بخوانم و هیچ وقت نشده. حالا هم هنوز کتاب "تریسترام شندی" را تمام نکردهام، راستش کتابِ سنگینی است اما نمیتوانم شیرینی آن را در نظر نگیرم و بیخیالش بشوم. چند فصل دیگرش را هم خواندم. حالا تا ببینم چه میشود.
عصر نخوابیدم. به ظرفهای توی سینک نگاه کردم. بسیار زیاد بود. زن خوابیده بود. ظرفها را شستم. بعد دوباره روتینهای گذشتهام را مرور کردم. مثلا روتینِ کار با وزنه یا روتینِ به روزرسانی کانال شخصیام. وقتی یک بار مجدد برنامههایم را مرور میکنم انرژی بیشتری برای ادامه پیدا میکنم. به طور کلی این کار را بسیار دوست دارم. یک سری از برنامههایم به کلی متروک شدهاند. دوباره باید شروعشان کنم. از حدود ساعت هشت شب در حال مقاومت بودم. دیشب کم خوابیده بودم و حالا نمیخواستم بخوابم چون اگر هشت شب بخوابم نصف شب دوباره بیدار میشوم. اما دست آخر مقاومت شکست و به خواب رفتم.
راستی در خصوص قرص کافئین. یکی از دوستان تذکر داد که مصرف آن ممکن است برای قلب ضرر داشته باشد و ضربان قلب را بسیار بالا ببرد. بنا بر این هر کار پادشاه میکند شما تکرار نکنید و مراقب باشید.