۳۴۶. انفجار
پنجشنبه را کاملا به یللی و تللی گذراندم. راستش را بخواهید با اتفاقاتی که از صبح امروز افتاده دیگر هر چیزی ممکن است و حیف است آدم از استراحت مطلق بگذرد. صبح که نه در واقع ظهر بیدار شدم. زن نبود و پایین وسط هال خوابیده بودم. خواهرم نبود اما دو خواهر زادهام توی اتاق خواب بودند و منتظر. با وعدههایی که دیشب به آنها داده بودم اگر بیدار میشدند قطعا باید بازی میکردیم. قبل از بیدار شدنشان وارد سامانهی تصحیح امتحانات شدم و چند برگهی دیگر تصحیح کردم. دیگر هیچ برگه ای برای تصیح نمیآمد و مینوشت برگه ای موجود نیست. حالا باز باید بعدا امتحان کنم شاید برگههای دیگر آمد ولی به هر حال آنقدری که لازم بوده تصحیح کردهام.
حوالی ظهر بود که دو وروجک بیدار شدند. گفته بودم برایشان فیلم درست میکنم و کلی ذوق داشتند. فوری یکی را که ۵ ساله است چادر سرش کردیم و مثلا شد مادر و یکی دیگر که ۹ ساله است تبدیل کردیم به دانش آموز بعد فیلم کوتاهی از آنها گرفتم و آهنگرویش گذاشتم. از نتیجه کار بسیار خندیدند. نادر برای ناهار همان غذایی را درست کرد که دیشب با تقلب پادشاه تعیین شد. بسیار چسبید. روزهایی که زن نیست اتفاق خاصی نمیافتد. کمی مقاله را نگاه کردم و حال و حوصلهی کار دیگر هم نداشتم پس بیخودی دراز کشیدم و به سقف نگاه کردم. سر شب نخودفرنگی و مادرش آمدند. حسابی فشارش دادم و کج کج نگاهم کرد بعد چند گازِ پراکنده هم از بازو و ران و شکمش گرفتم چیزی نگفت. خواستم لپش را گاز بگیرم که مادرش نجاتش داد. زن گفت شب با برادرش بیرون میرود. خوشحال شدم و گفتم امیدوارم به او خوش بگذرد. زن از احوالاتم پرسید گفتم هیچکاری نکردهام و دراز کشیدهام، نمیدانم چرا ناراحت شد. کلا در اکثر موارد پادشاه هر چیزی بگوید زن جوری به آن جمله نگاه میکند که ناراحت شود. شبخوش گفت و آفلاین شد.
تا نزدیک صبح بیخودی توی مجازی چرخیدم. والیبال ساعت ۳:۳۰ شروع شد و یک ست آن را تماشا کردم که با قدرت بردیم. همزمان خبر رسید انفجارهای شدیدی در پایتخت رخ داده. خوابیدم و خوشحال بودم که فردا قرار نیست به مدرسه بروم و تحلیل همکاران را گوش کنم. راستی فالودهای که دیروز از قنادی یزدیها گرفتیم همان فالوده شیرازی است، تصویر فالودهی یزدی را از جناب گوگل الممالک گرفتم و با آن فرق داشت. حالا تا ببینم چه میشود.